آبی آبی آرامش
خانه ی ما روشن است
و قلب من هم
ذهن من صدای قدمهایش را از میان انبوه همهمه های فضا جدا می کند.
نزدیک،نزدیک،نزدیک تر
زنگ می زند....
آمدم ، آمدم
همه چی از یاد آدم میره مگه یادش که همیشه یادشه
۱۰/۰۲/۱۳۸۷ ۰۶:۰۹:۰۰ قبلازظهر ارسال شده توسط یه فنجون چایی داغ
خانه ی ما روشن است
و قلب من هم
ذهن من صدای قدمهایش را از میان انبوه همهمه های فضا جدا می کند.
نزدیک،نزدیک،نزدیک تر
زنگ می زند....
آمدم ، آمدم
15 نظرات:
طرز نوشتنت تو این پست زیبا بود . بهت بابت این پست تبریک میگم
راستی منم وب و آپ کردم با یه مطلب در مورد شیطان پرستی در ایران فکر کنم اینم
تا حدودی به معلومات عمومی ما کمک کنه که خدایی نکرده دچار این گرو ها نشیم
منتظر هستم بیای بخونی و نظر بدی
پایینده ایران
جاری و جاوید باشید
من هم سارا آرامش...........
لبخندی
گرمایی
!!
بلد نیستم شعر بگم ولی خوبه شعرهات قشنگه. میام میخونم و میرم/ خوش باشی.
30n.ir خانه ی کوچک ماست که من و او عضوش هستیم فقط... در خانه ی ما کسی نمی تواند عضو شود بانو!
good!
نگران نباش بانو جان!
سرنوشت است دیگر!
راه دور
دل نزدیک!!
قدمهایی که خواب در چشم ترم میشکند ولی سکوت را نه
زیبا بود
در دفتر بی خط با پست جدید منتظرم
نه ! واسه شکیلا بود !!
سلام فنجون.... با یک شرح جدید به روزم
پس شعر هم میگی!
حق با شماست شاید تجربه ها را تجربه کردن کار بیهوده ای باشد ولی من فکر
می کنم ما داریم قرون وسطی را حتی با جزییاتش تجربه می کنیم شما اینطور فکر نمی کنید ؟
براي آنكه از اين دنيا جدا شوم ،
كافي است توجه ام را به چيزي جلب كنم كه طنين مي اندازد ،
به حقيقت ،
به شب ،
به سكوت ،
به ماه ..
شوخی کردی که 45 سالته؟ یا واقعا 45 ساله ای؟ فکر میکردم بیشتر از 23 24 سال نباید داشته باشی! لطفا یکی منو از خماری دراره!
سلام عزیزم
منم رنگ صورتی رو خیلی دوست دارم
پیش منم بیا گلم
ارسال یک نظر