هی ماهیِ بیجفتِ بازيگوش تو در حوضکِ اين حياطِ بیسيب و سايه چه میکنی؟ اينجا که نه زادرودِ من است وُ نه رود و رويای تو ...؟ حالا من از حديثِ آن همه ناروا روايتنويسِ اندوهِ آدمی شدم، پس تو چرا قناعت به گفتوگوی اين گريه کردهای؟ "دست به دلم نگذار حوصلهی دوباره ديدنِ دريا در من نيست." عجيب است، بعد از اين همه سال همين که باز اسمِ دريا میآيد يک طوری بفهمی نفهمی ... گريهام میگيرد. ببينم، تو دلتنگ دريا نمیشوی؟! "اين شما بوديد که هی از هوای رود وُ چه میدانم ... چراغِ آسمان میگفتيد، ما هم باور آورديم
که تمامِ رودهای جهان، رو به جانبِ دريا دارند. چه میدانستيم راهِ دريا دور وُ ستاره خاموش وُ خوابِ حادثه بسيار است! حالا برو میخواهم کمی با ماهِ بیقرارِ امشب از شکايتِ سيب و سکوتِ سايه گفتوگو کنم." ماهیِ کوچکِ بیچراغ! تو اشتباه میکنی، همهی ما جوری ساده در شمارشِ رودهای به دريا رسيده ... اشتباه کردهايم. گاه در حوضکِ خاموش هر شبی حتی میتوان از تمرينِ رود و چراغ و ترانه، به دريا رسيد
ای صمیمی! . . . ای دوست گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی دیدنت . . . حتی از دور آب بر آتش دل می پاشد آنقدر تشنه ی دیدار تو ام که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم دل من لک زده است گرمی دست تو را محتاجم و دل من . . . به نگاهی از دور طفلکی می سازد ای قدیمی! . . . ای خوب تو مرا یادکنی . . . یا نکنی من به یادت هستم من صمیمانه به یادت هستم دایم از خنده لبانت لبریز دامنت پرگل باد
اوه چه می چسبه ماه رمضونی اون لیوان هورت بکشی بالا حال کنی.... سلام ببخش کمی دیر در واقع خیلی دیر می نویسم... اما میخوانم و خواهم نوشت.. ممنون برای همراهی و بودنت...
سلام . . . وبلاگ قشنگی دارن زیبا و لطیف و آرام و گرم . . . ولی کامنت من به بهانه کامنتت توی وبلاگ غروبه : گفته بودی : کاش دل ما یه کم مرد بود . . . جملت از یه طرف جرقه یه پست خفن رو تو سرم نشوند هم غمی تلخ تو سینه م. ياد زخم کهنه اي افتادم که يه زن به دل يه مرد زده بود! آره دل مرد! و زنهاي زيادي رو سراغ دارم که بعد از يه زخم به سرعت به سراغ يه دله ديگه مي رن و مردايي رو نيز همينطور . . .
20 نظرات:
هی ماهیِ بیجفتِ بازيگوش
تو در حوضکِ اين حياطِ بیسيب و سايه چه میکنی؟
اينجا که نه زادرودِ من است وُ
نه رود و رويای تو ...؟
حالا من از حديثِ آن همه ناروا
روايتنويسِ اندوهِ آدمی شدم،
پس تو چرا
قناعت به گفتوگوی اين گريه کردهای؟
"دست به دلم نگذار
حوصلهی دوباره ديدنِ دريا در من نيست."
عجيب است، بعد از اين همه سال
همين که باز اسمِ دريا میآيد
يک طوری بفهمی نفهمی ... گريهام میگيرد.
ببينم، تو دلتنگ دريا نمیشوی؟!
"اين شما بوديد که هی از هوای رود وُ
چه میدانم ... چراغِ آسمان میگفتيد،
ما هم باور آورديم
که تمامِ رودهای جهان، رو به جانبِ دريا دارند.
چه میدانستيم راهِ دريا دور وُ
ستاره خاموش وُ
خوابِ حادثه بسيار است!
حالا برو
میخواهم کمی با ماهِ بیقرارِ امشب
از شکايتِ سيب و سکوتِ سايه گفتوگو کنم."
ماهیِ کوچکِ بیچراغ!
تو اشتباه میکنی،
همهی ما جوری ساده
در شمارشِ رودهای به دريا رسيده ... اشتباه کردهايم.
گاه در حوضکِ خاموش هر شبی حتی
میتوان از تمرينِ رود و چراغ و ترانه، به دريا رسيد
و انگاه سفر از همين جا آغاز مي شود !
ايام به كام
آتش می زند مرا
سلام
اسم وبلاگت خیلی جالبه
با چای بیشتر از قهوه موافقم!
راستش حرفت حرف دل منم هست...
مزه لایت روشنفکری...
برای یه چای داغ به کافه دعوتت میکنم...
خوب عزیزم کاری نداره که برو روی یه بلندی داد بزن بگو که اتیش نگیری
ای صمیمی! . . . ای دوست
گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی
دیدنت . . . حتی از دور
آب بر آتش دل می پاشد
آنقدر تشنه ی دیدار تو ام
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
دل من لک زده است
گرمی دست تو را محتاجم
و دل من . . . به نگاهی از دور
طفلکی می سازد
ای قدیمی! . . . ای خوب
تو مرا یادکنی . . . یا نکنی
من به یادت هستم
من صمیمانه به یادت هستم
دایم از خنده لبانت لبریز
دامنت پرگل باد
اوه چه می چسبه ماه رمضونی اون لیوان هورت بکشی بالا حال کنی....
سلام
ببخش کمی دیر در واقع خیلی دیر می نویسم... اما میخوانم و خواهم نوشت..
ممنون برای همراهی و بودنت...
مثل همیشه عالی.
چه متنفرم از سكوت و چه مي ترسم از فرياد
درست شبیه ناگفته های من...
چه لبریزم از تشنگی
اگه بیان بیرون این ناگفته ها شعله ور میشن ، شاید دیگه نشه کنترلش کرد...
گاهی بدجور!
عزیزم خواستم از اینکه خبرم می کنی تشکر کنم.
سبز باشی
سلام
.
.
.
وبلاگ قشنگی دارن
زیبا و لطیف و آرام و گرم
.
.
.
ولی کامنت من به بهانه کامنتت توی وبلاگ غروبه :
گفته بودی : کاش دل ما یه کم مرد بود
.
.
.
جملت از یه طرف جرقه یه پست خفن رو تو سرم نشوند هم غمی تلخ تو سینه م.
ياد زخم کهنه اي افتادم که يه زن به دل يه مرد زده بود! آره دل مرد!
و زنهاي زيادي رو سراغ دارم که بعد از يه زخم به سرعت به سراغ يه دله ديگه مي رن و مردايي رو نيز همينطور
.
.
.
نه!نگو!
لطفا...
خودت هم طاقت اش را نداری!
باور کن!
سلام
اولین باره که اینجا میام
وبلاگ قشنگ و دلنشینی دارین
امیدوارم موفق باشین
میگم این لیوان رو گذاشتی جلوی چشم ما آپم نمیکنی دلمون آب شد بابا !
سپاس از مهربانی ات
مزایده وطنی
ارسال یک نظر