خاک سرد

 


نمیدانم چرا هنوز نفس میکشم


سالروز مرگم که مدتها پیش بود!!


 


چای نوشت:تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را


میان ربنای سبز دستانت دعایم کن.

7 نظرات:

نیک پور گفت...

آن لحظه که قلبت به خدا نزدیک است
آن لحظه که دیده ات ز اشکی خیس است
در نیمه شبی که قدر در آن نزدیک است
یاد آر که محتاج دعایت هستم
...

م ه د گفت...

سلام
.
.
.
چای نوشت، به مراتب بيشتر از اصل مطلب چسبيد
.
.
.

قلم فرانسه گفت...

من بشارت می دهم شما زنده اید. . . واللا!

من گفت...

برایم کمی شاعرانه بخوان
ترانه ترانه ترانه بخوان
اگر چه غریبست این روزگار
بیا اندکی بی بهانه بخوان

ایام به کام

سید حمید گفت...

سلام حاجی
باور کن اومدم خوندم لذت بردم
فقط نشد نظر بدم نمی دونم مشکل چیه

سید حمید گفت...

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
زيبايي درون توست
الفاظَش نوک زبانت
به ياد آورشان
بگو
نَترس و قلبت را در دست بگير و بِگو ؛
عاشِقَم
عاشِقَم
عاشِق
.
.
.
مشق شبمو امروز ظهر نوشتم
بی صبرانه ازتون نمره می خوام

پیمان گفت...

چرا سالروز... چرا مرگ؟؟
صدای امید و زندگی در نوشته های قبلیت مرا به خوانش نوشتهات تشویق می کرد
از ابدیت ساختن و خرید خانه و نوشیدنی های تمام....از آغوش و بوی مهر...

ممنون از دعوتت
تا بعد

ارسال یک نظر