من و زنانگی

نمیدونم چرا وقتی کسی زن میگیره دیگه نباید از چیزی بترسه ،دیگه نباید به تکیه گاه احتیاج داشته باشه چون خودش تکیه گاهه دیگه نباید ،دیگه نباید... نمی دونم چرا از اول حس زنانگی نداشتم قبل از ازدواج می گفتم من خودم باید کار کنم و خونه و ماشین تهیه کنم حالا هم که ازدواج کردم باز هم خبری از تولد یه حس زنانه نیست به خودم می گم نباید بترسم ، باید رو پای خودم باشم و آویزون کسی نباشم نباید صبر کنم تا نیازهامو برام بخرن باید کار کنم و چشمم به جیب کسی نباشه . کلا فکر کنم من اشتباهی ام

5 نظرات:

ايستاده با قارچ گفت...

تبريك ميگم ...نميدونستم ازدواج كردي ...به سلامتي ولي در رابطه با كامنتي كه براي من گذاشتي بايد بگم كه بچه دار شدن خيلي خوبه فقط نبايد بذاري كه چشمش به بعضي چيزا بيفته ...مخصوصا" چيزاي ريش دار

حميده گفت...

سلام

چقدر جالب من هم از موقعي كه يادم مي ياد اينطوري بودم . مثلا بابام مي خواست بهم پول توجيبي بده ازش قبول نمي كردم كلي منتم رو مي كشيد تا ازش پول بگيرم . الان هم كه ازدواج كردم همينطوريه واي ديوانه مي شم اگه قرار باشه براي خريدن مثلا يه جفت جوراب بخوام دو ساعت به شوهرم التماس كنم كه پول بده من مي خواد جوراب بخرم.
به روز یم تشریف بیاورید منتظرتونیم.

آقای رگبار گفت...

یعنی منظورت اینه که یه زن نباید روی پای خوشد وای شه و اگه وایسه معلومه که زن نیست؟!!

زشت گفت...

البته منم این حسو به صورت قوی دارم ولی مساله اینه که ساختار تبعیض امیز جامعه ی ما این فرصتو از ما گرفته که بتونیم فقط روی ÷ای خودمون وایستیم.اگه بخوایم فقط دست تو جیب خودمون کنیم به مرور فقیر می شیم!÷س واسه ی اکثر زنای متاهل راهی نمی مونه به جز تن فروشی!به همسرشون!یه ماه تمکین نکن از خونه بیرونت می کنه!!

علی گفت...

تصورم اینه که فقط با اکثریت خانم های این فرهنگ فرق داری همین...ربطی به حس زنانگی نداره

ارسال یک نظر