The postman always rings twice

 


هر چی فکر کردم نفهمیدم این اسم چه ربطی به اون فیلم داشت؟

آبی آبی آرامش

 


خانه ی ما روشن است



و قلب من هم


ذهن من صدای قدمهایش را از میان انبوه همهمه های فضا جدا می کند.


نزدیک،نزدیک،نزدیک تر


زنگ می زند....


آمدم ، آمدم


 

امشب شب یلداس


 


 با خون انار و هندوانه امشب را رنگین کردیم تا خونریزی شفق و فلق در تولد میترا دیرتر اتفاق افتد.


یلدا مبارک

این بارش لطیف

 


آخرین باری که یک آدم برفی ساختم ۱۰ ساله بودم


چای نوشت ۱: هوس ساخت و ساز کردم دوباره


چای نوشت ۲: یه فنجون چایی داغ تو این برف قشنگ خیلی می چسبه

کودک درون من

 



 


همیشه به یه گلوله ی کاموایی احساسی روکه یه گربه داره داشتم.


 


چای نوشت:اگه امروز دستات رو به سمتش بالا بردی یادی هم از من کن

به آینه نگاه کن

 


طلوعی دوباره است،قشنگ آغازش کن.


 


پ.ن.۱:کسی رو دیدین از شنبه خوشش بیاد؟


پ.ن.۲:این پلیس های موتور سوار که پوتین هاشونو میکشن رو شلوارشون، گشت ارشاد نمی گیره؟

ساقی امشب جام ما از آسمان پر می کند

 


نوازش باران زیباست ،جامه برکن ، بگذار تا لمست کند


 

یک افسانه!

 


و هر انسان، 


برای هر انسان،


برادری است!!


                     "احمد شاملو"

تعبیر یک انسان

 


تنهایی یعنی وقتی ازسر تنهایی و بغض زانوهاتو بغل کردی،هیچ دستی روی شونت احساس نکنی.

دقیقه ی نود

 


  تازگیا ساعت من با دنیا تنظیم نیست!


 


چای نوشت۱:شایدم ساعت دنیا با من تنظیم نیست !!


چای نوشت۲: از همه ی کارهام عقب موندم.

پیرو پست قبلی

 


کامنت زیبایی برای پست قبلی از شاباجی عزیز به دستم رسید


بخونید:


ساقیا امشب صدایت با صدایم ساز نیست


یا که من بسیار مستم یا که سازت ساز نیست

لبخند بزن

 


کوک است.


 

من که رقصیدن نمی دانم!

برقص ،


 ساز زندگی کوک است


 ساز من اما ...


        

کاش کمی بزرگ بودیم

 


اگر خدا هم مانند انسانهای کوچک تازه به قدرت رسیده از بالا به پایین نگاه


 می کرد،حالا همگی در احتیاج جرعه ای اکسیژن به خود می پیچیدیم.

بدون تیتر

 


گاهی وقتا لازمه خجالت بکشی تا آدم شی!!

........

 


گاهی ذهنم یخ می زند!!


گاهی به آسمان نگاه کن

 


پرواز را با پرواز آغاز نمی کنند.


پی نوشت:یادم نمی یاد این سخن از کیست.


 

با تو سخن می گویم یا رب العالمین

 


شکر، برای این خوشبختی و آنچه از رحمتت بر من ارزانی داشتی


شکر، برای آنچه نخواستی داشته باشم چون نباید می داشتم


شکر ، برای مشکلاتی که به آرامی بر من فرستادی و  با کرمت بر من هموار کردی


شکر، برای آنچه بر من فرستادی و بیاد ندارم تا سپاس گویم


شکر ، برای اینکه هستی  و اجازه می دهی تا احساست کنم


شکر،...


 

ببار بر من تا جوانه کنم

 


بوی باران ، بوی خاک، می تراود همه ی احساسم


ماه عسل

 


سالها انتظار ،...


  و امروز می درخشی در قلب من



چای نوشت: تا یک هفته نیستم.دارم میرم ماه عسل


دعا نوشت: بار الهی ! خوشبختی را بر خانه ی کوچک ما و دوستدارانت ببار 


 و طعم شیرین با هم بودن را بر همه بچشان . آمین یا رب العالمین

شب و روز من باش

 


زیباست این خستگی ، چرا که پیش درآمد با هم بودن است


 


چای نوشت:دو روز است که شب زنده داریها برای پاکسازی و چیدمان خانه ی بخت آغاز شده


تشنه ی یک جرعه خوابم.


 

یک فنجون چای داغ میل دارید؟

 


  چشم نواز بود ، برق کلیدش


جشنی برپاست امشب در قصر آرزوهایم!          


میهمان من باشید در این جشن ، به یک فنجان چای داغ         


 


 

همه لطفا" گوش کنید

 


۱،۲،۳     ۱،۲،۳   امتحان میشه صدا خوبه؟


با عرض سلام خدمت دوستان عزیز


امروز کامنتی خصوصی از یک دوست وبلاگی بسیار عزیز دریافت کردم که لازم دیدم این مطلب را به حضور شما برسانم.


خواهش می کنم سکوت رعایت کنید،ممنونم


از دست نوشته های من شاید اینطور به نظر بیاد که یک عاشق شکست خورده ام یا در زندگی با همسرم مشکلاتی دارم بدین وسیله اعلام می کنم، من عاشق همسرم هستم و هرگز در عشق شکست نخورده ام و در زندگی دو نفره ی شیرینمان به لطف خدا هیچ مشکلی وجود ندارد.بعضی از دست نوشته های من فقط از یک احساس نویسندگی سرچشمه میگیرد و بعضی هم از یک احساس واقعی،پس از پست های من برداشت بد نکنید.از همین جا باز هم از آن دوست عزیز وبلاگی تشکر می کنم که به موقع متذکر شد و باعث شد من همه ی شما را اینجا جمع کنم.


مرسی که گوش کردید.به افتخار خودت یه کف مرتب بزنید.


لطفا" وبلاگ ترک نکنید تا با یک فنجون چایی داغ ازتون پذیرایی بشه.


 

فقط یک آرزو

 


 کاش برای زندگیم کمی فکر کرده بودم به جای تاس انداختن!!

وبلاگی با هفته ها سکوت

 


حرفهای دلش را از وبلاگش می خواندم ،


برای وبگرد ها یا دوستانش راحت تر حرف میزد تا من!


حالا که مدتی است بخاطر من که مشغله اش شده ام کم می نویسد


از دلش بی خبرم.

عید مبارک

 


پروردگارا ! آنچنان که رمضان از میان ما رخت بر بست


ما را نیز از انبوه معاصی و مناهی بدرآور


و پاداش ما را در سعادت و سلامت از همگان بیشتر کن.


آمین یا رب العالمین.


 

آشیانم را می خواهم

 


می گریزد از من لذت داشتنش!!

یاد ایامی


 


دلم واسه دوستام و اون روزا تنگ شده

همشاگردی سلام

شرکت در بازی اسکیس با کمی تاخیر

 


 



 


  کاملا" جوانمردانه


پ.ن :مشکل پیش آمده برای Ram reader  ام باعث این تاخیر شد.


 

خاک سرد

 


نمیدانم چرا هنوز نفس میکشم


سالروز مرگم که مدتها پیش بود!!


 


چای نوشت:تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را


میان ربنای سبز دستانت دعایم کن.

مرهمی باید

 


ناگفته هایم در دلم زبانه میکشد!!



 

همه ی احساس من

 


بوی مهر می شنوم،


دروغ نمی گویم ، خودم شنیدم


هیس!!


نفس بکش ، می شنوی؟!

موسیقی دل

 


چقدر آغوشم تو را طلب میکند


این روزها که پر از تشویشم.


 

خانه آن ماءمن گرم

 


 


     یه خونه پیدا کردیم این شکلی.


                        " و من از پنجره اش آمدنت را به انتظار می نشینم"


 

آينــــــــــــــــــــــــــــه

 


 آینه ای برابر آینه ات میگذارم


تا از تو ابدیتی بسازم


                          احمد شاملو


 



         

 

بادبادک!!

دلم میخواد عین یه بادبادک


                                                      تو آسمون پرواز کنم


                                                                      اما نخم دست کسی نباشه !!

آمین

 


دلم میخواد پشت همین میکروفن پست قبلی  داد بزنم بگم :



الّلهم عجل لولیک الفررررررررررررررررج  



 


کاشکی یه فرشته پیدا میشد و از اون بالا میگفت :آمین!!


 


 

یه تریبون آزاد برای تو

 

غم سنگین

 


 ردپای غمی سنگین


روی قلب من مانده است!!


 



 

یک پیمان آسمانی

 


سپاسگزارم از عقدی که در آسمانها بسته شده است ،


هم اکنون بر زمین پدیدار خواهد شد.


این جفت یکی خواهد شد.از اکنون تا همیشه.......


 


               - چقدر زود یکسال گذشت!!


 


 


 

خونه به دوش

خوش به حال بعضیا،


مجبور نیستند نگران پیداکردن خونه ی مناسب باشن !!!



 

شلاق!!

پروانه وار به دورش می چرخیدم ،


                     -همه ی زندگیم بود !


هربار که آسمانش طوفانی میشد و صاعقه می زد،


چشمهایم را می بستم و آرام در خود می گریستم


صدای عظیم غرشش در گوش من می پیچید....


و هربار...


    دوستش داشتم!


و اینبار شلاق فریادهایش روی صورتم نشست.


           -در خود شکستن نوای دل انگیزی نیست-



چقدر همه ی زندگیم بود.


           -نمی دانم شاید هنوزم باشد!!



                                                                  


 

بدن شرح!!

پیش داوری

 این بچه های امروزی عجب زرنگند،یادمه اون قدیما کلاس اول بودم سر دیکته واسه پیدا کردن پاک کن، ازدیکته جا موندم و هر کاری کردم معلمم حاضر نشد جمله رو دوباره تکرار کنه و من 17 شدم.مامانم واسه اینکه تنبیهم کنه  تو خونه راهم نداد و اگه خالم به موقع نمی رسد چند ساعتی رو باید تو راهرو می موندم،یادمه اون موقع هرچی تلاش کردم به مامانم بقبولونم که معللمون گفته 17 هم نمره ی خوبه یکی از داداشای 20 نشد.اون موقع به فکرم نرسید کاری رو که این پسر بچه کرد انجام بدم.


متن کانمل این نامه رو در ادامه ی مطالب بخونید.


 


پ.ن :این ایمیل از طریق گروه مارشال مدرن برام فرستاده شده .اما من قبلا" در یک برنامه ی تلویزیونی شنیده بودم.


 


من سیاسی نیستم!!


باور کنید اگه من سیاسی باشم ،به جون عزیزتون قسم.اصلا" چو ایران نباشد تن من مباد.همه ی دوستام میدونن من ایران رو به امریکا و اروپاش هم نمی فروشم.این عکس و فقط جهت نظر خواهی اینجا گذاشتم تا ازتون بپرسم به نظر شما جریان چیه اگه کسی میدونه منو بی خبر نذاره.


امیدوارم فیلترم نکنن.خدایا!!!


نیم کلاچ!!

دیر به دیر سوار مترو می شم چون مسیر هر روزم مترو خور نیست، یه روزی قرار بود برم کرج ترجیح دادم بجای رانندگی تا کرج با مترو برم.توی ایستگاه منتظر قطار بودم  و حواسم به آدمای اطرافم بود ،خانمهای شیک و قشنگ و به قول یه نفر خوش رنگ ،(همونهایی که آقایون داف یا فشن صداشون می کنن و دلشون براشون ضعف میره) خیلی باکلاس منتظر بودند . چندین بار شنیدم که آقایی پشت میکروفن گفت لطفا" صبر کنید تا مسافرین پیاده شده و بعد سوار شوید.تا صدای قطار اومد همه به حالت نیم کلاچ در اومدن و وقتی قطارایستاد بدون توجه به تذکرات مکرر اون صدا همه ی خانمهای مثلا" باکلاس هجوم آوردن  به طرف در واجازه نمی دادند که مسافر های  قبلی پیاده بشن و در حالیکه بقیه رو هل میداند حمله کردند به صندلی های خالی و همینکه روی صندلی جا گرفتند دوباره دماغشون رفت هوا یه پاشونو انداختند روی اون یکی پا یه نگاه تو آینه به خودشون انداختند که مبادا تیپشون توی اون جنگ تن به تن بهم خورده باشه و بعد دوباره باکلاس شدند.کافی بود از یکی دلیل اون رفتار بدون فرهنگش رو می پرسیدی تا دوباره با کلاسی یادش بره و دهان مبارک رو باز کنه و چند تا کلمه بگه که از خجالت رنگ لبو بشی و بعد دوباره دماغ سر به هوا


چه خوبه که من باکلاس نشدم!!!


 


پ.ن: راستی این خانمهای باکلاس اگه هزارو پانصد تومان ناقابل بدند و یک اسپری خریده و خودشون رو معطر هم کنند شاید طرفداران بیشتری پیدا کنند.

پاییزانه


 


وقتی ياد عاشقانه هايتان برايش ياد آور روزهای لعنتی می شود با خودم می گويم:


ای کاش.....


            - دورتر ها مرده بودم.


چقدر قلبم تير کشيد وقتی خواندم که نوشته بود :


"اين برگ سبز همان سايه بان عاشقانه های من و اوست؟


چقدر از خردشدنش لذت  می برم، يکی از يادمان های آن روزهای لعنتی کم!"



او حتی نمی داند که من خواندم...


 



 


 


 




 

من و ماه

 


 


بچه که بودم دلم می خواست فضا نورد بشم و برم به ماه


تا ببینم چرا صورتش لک لکی


بزرگ شدم و فضا نورد نشدم!!


هنوزم از نگاه کردن به ماه لذت می برم.



 

دارا و سارا

 


 


خیلی سال پیش دلم برای دارا و سارای بیچاره که هیشکی دوسشون نداشت و عروسکاشونو نمی خرید سوخت؛واسشون یه شعر رومانتیک گفتم تا معروف بشن و کسی دلش بخواد یه دارا و سارا داشته باشه،اگه بخوام خودمو تحویل بگیرم باید بگم خوندنش خالی از لطف نیست.


 


 


دارا و سارا


 


روزی آمد تنها آمد ، با دنیایی از درد آمد


تنها آمد ،غرق عشقی پررنگ آمد


-تنها با آوایی آمد:


 


-دارا انار دارد


-دارا نان دارد


-دارا دوستی ندارد


 سارا آمد


      


          -دارا سارا را دوست دارد


 


باز هم آمد ،گریا ن آمد،غرق عشقی پررنگ آمد


سارا خندید،دارا خندید


 


         -سارا دارا را دوست دارد


 


روزی آمد،تنها آمد، خندان آری خندان آمد


تنها آمد ، آری شاید تنها آمد


با آوایی بی غم آمد


 


-دارا انار دارد


-دارا نان دارد


-دارا نیرنگ دارا فریب دارا دروغ دارد


 


          -دارا سارا را دوست ندارد!!!!!


 


 


 


 

چند شعر از حسین پناهی

 


داشتم یه چرخی تو سایت حسین پناهی می زدم.از این چند خط خوشم اومد دلم نیومد شما نخونیدش:


 


 


گم گشته ام
كجا
نديده اي مرا ؟


 


----------------------


من روز را دوست دارم
ولي از روزگار مي ترسم!


 


--------------------------


سپهر را من ، نيلگون شناختم


چرا که همرنگ هوسهاي نامحدود من بود


 


پ.ن: نمیدونم چرا تازگیها اینقدر گیر دادم به این خدا بیامرز

کودکی هم عالمی دارد

  


 


حال و هوای دلم بارانی است،چند روزی می شود،شایدم چند ماه؛


-         نمی دانم شایدم بیشتر.


زمانش مهم نیست مهم این است که،  ...


                    -  بارانیست


 


چه کودک شدم امروز


بی سبب می گریم


کودکانه  می گویم و گاه


زانوهایم را به جای تو به آغوش می کشم


ناراضی نیستم ؛


- کودکی هم عالمی دارد.


گلایه وار آمده بودم اما، بگذریم


کودکانه دلم هوای کوی تو دارد.


    


 راستی گفته بودم این روز ها حال و هوای دلم بارانیست؟!               


 


نویسنده : خودم      


 


                              


  


 


                              

لطفا" هوس نکنید!!

 


چند هفته پیش به مناسبت شب تولدم به یک رستوران ژاپنی رفتیم.


 


اولش همه چی جذاب و خوب بود،کلی تلاش کردیم وبه همدیگه خندیدیم تا یاد گرفتیم.  اون دو تا چوب باریک،یا به قول خودشان هوشی را اونطور که گارسون آموزش داده بود در دست بگیریم. گارسون هم کلی به ما خندید ،گویا با توجه به سابق ی کاریش می دونست چه بلایی قراره به سرمون بیاد.


 


بالاخره غذا رو آوردن ....


 


 


 چشمتان روز بد نبیند،طعم ماهی و میگوی نپخته که دمش بهش وصل بود هنوز به یادمه.کلی خودم رو کنترل کردم تا اتفاق بدی نیفته و لقمه رو درسته قورت دادم.حال بقیه هم بهتر از من نبود.همان اولین قاشق،ببخشید هوشی برای همه کافی بود ؛غذا را تقریبا" دست نخورده رها کردیم و رفتیم پای صندوق و با دیدن صورتحساب دوباره مزه ی اون غذای خام رو بیاد آوردیم و نزدیک بود......


 


و به این ترتیب خاطره شب تولد من در یادها ماند و احتمال رفتن به رستوران های خودمونی هم  با دیدن اون صورتحساب تا شش ماه آینده منتفی شد.


 


لطفا" نتیجه ی اخلاقی که از این ماجرا گرفتید را اعلام کنید.


 


 



 

آرزو

امروز هم گذشت ، آرزوهایم هیچکدام


به واقعیت حتی نزدیک هم نشد.

میوه ی ممنوعه

 


الهی !


من فرزند همان آدمم، که میوه ی ممنوعه را با تمام وجود گاز زد ؛


       -پس بر گناهکاریم خرده مگیر!!!


 


 

سلام!!

فکر ایجاد این وبلاگ از آخرین سال تحصیلم در دانشگاه به ذهنم خطور کرد.دلم می خواست یه وبلاگ گروهی با هم اتاقیهام بسازیم و از یاد هامون توش بگیم؛ نمیدونم چی شد که نشد.مدتی بود که دوباره این وسوسه اومده بود سراغم . به اسم های مختلفی فکر کردم مث توت فرنگی،مشق شب ،دفتر مشق،سوییت 7 ،ساز دهنی و.... اما همشون قبلا" به ثبت رسیده بودند.از همه بیشتر چشمم دنبال ساز دهنی بود( آخه من این ساز رو خیلی دوست دارم) اسمها ردیف از جلوی ذهنم رد می شدند و من هوس یک فنجون چای داغ توی این هوای داغ رو کردم و......یه فنجون چای داغ متولد شد.می خوام تو این سایت از یاد هام بگم تا اونایی که دوسشون دارم بخونن و یادشون و بیاد بیارن.


 


من اومدم .سلام!