آبی آبی آرامش

 


خانه ی ما روشن است



و قلب من هم


ذهن من صدای قدمهایش را از میان انبوه همهمه های فضا جدا می کند.


نزدیک،نزدیک،نزدیک تر


زنگ می زند....


آمدم ، آمدم


 

15 نظرات:

سعید گفت...

طرز نوشتنت تو این پست زیبا بود . بهت بابت این پست تبریک میگم

راستی منم وب و آپ کردم با یه مطلب در مورد شیطان پرستی در ایران فکر کنم اینم

تا حدودی به معلومات عمومی ما کمک کنه که خدایی نکرده دچار این گرو ها نشیم

منتظر هستم بیای بخونی و نظر بدی

پایینده ایران

جاری و جاوید باشید

سارا آرامش گفت...

من هم سارا آرامش...........

نازنین گفت...

لبخندی
گرمایی
!!

شاباجی خانوم گفت...

بلد نیستم شعر بگم ولی خوبه شعرهات قشنگه. میام میخونم و میرم/ خوش باشی.

ساقی گفت...

30n.ir خانه ی کوچک ماست که من و او عضوش هستیم فقط... در خانه ی ما کسی نمی تواند عضو شود بانو!

نازنین گفت...

نگران نباش بانو جان!
سرنوشت است دیگر!
راه دور
دل نزدیک!!

فریبا گفت...

قدمهایی که خواب در چشم ترم میشکند ولی سکوت را نه
زیبا بود
در دفتر بی خط با پست جدید منتظرم

شوکول گفت...

نه ! واسه شکیلا بود !!

هارمونی گفت...

سلام فنجون.... با یک شرح جدید به روزم

من و من گفت...

پس شعر هم میگی!

فریبا گفت...

حق با شماست شاید تجربه ها را تجربه کردن کار بیهوده ای باشد ولی من فکر
می کنم ما داریم قرون وسطی را حتی با جزییاتش تجربه می کنیم شما اینطور فکر نمی کنید ؟

فرانک گفت...

براي آنكه از اين دنيا جدا شوم ،‌
كافي است توجه ام را به چيزي جلب كنم كه طنين مي اندازد ،
به حقيقت ،
به شب ،
به سكوت ،
به ماه ..

من و من گفت...

شوخی کردی که 45 سالته؟ یا واقعا 45 ساله ای؟ فکر میکردم بیشتر از 23 24 سال نباید داشته باشی! لطفا یکی منو از خماری دراره!

broken kite گفت...

سلام عزیزم
منم رنگ صورتی رو خیلی دوست دارم
پیش منم بیا گلم

ارسال یک نظر