لطفا" هوس نکنید!!

 


چند هفته پیش به مناسبت شب تولدم به یک رستوران ژاپنی رفتیم.


 


اولش همه چی جذاب و خوب بود،کلی تلاش کردیم وبه همدیگه خندیدیم تا یاد گرفتیم.  اون دو تا چوب باریک،یا به قول خودشان هوشی را اونطور که گارسون آموزش داده بود در دست بگیریم. گارسون هم کلی به ما خندید ،گویا با توجه به سابق ی کاریش می دونست چه بلایی قراره به سرمون بیاد.


 


بالاخره غذا رو آوردن ....


 


 


 چشمتان روز بد نبیند،طعم ماهی و میگوی نپخته که دمش بهش وصل بود هنوز به یادمه.کلی خودم رو کنترل کردم تا اتفاق بدی نیفته و لقمه رو درسته قورت دادم.حال بقیه هم بهتر از من نبود.همان اولین قاشق،ببخشید هوشی برای همه کافی بود ؛غذا را تقریبا" دست نخورده رها کردیم و رفتیم پای صندوق و با دیدن صورتحساب دوباره مزه ی اون غذای خام رو بیاد آوردیم و نزدیک بود......


 


و به این ترتیب خاطره شب تولد من در یادها ماند و احتمال رفتن به رستوران های خودمونی هم  با دیدن اون صورتحساب تا شش ماه آینده منتفی شد.


 


لطفا" نتیجه ی اخلاقی که از این ماجرا گرفتید را اعلام کنید.


 


 



 

1 نظرات:

افسون گفت...

ممنون. منم لينكتون كردم.

ارسال یک نظر