از سری ماجراهای من و محل کار جدید

لوکیشن: محل کار جدید و عتیقه ی من ، آشپزخونه سر میز صبحانه

من از راه اومدم و برای خودم چایی ریختم و چون سر میز جایی واسه نشستن نیست ایستادم کنار میز .

قندون رو بر میدارم که قند توی چایی بریزم که از دستم لیز خورد .رو هوا گرفتمش اما برخورد کوچیکی کرد با لیوان چایی داغی در دست یکی از خانمها و در حد دو قلوپ ریخن یکی روی آستینش و یکی روی پاش

من: وای ببخشید . و سریع رفتم دستمال بیارم

اون : آخ اوخ و به سمت دستشویی رفت

من: میز رو تمیز کردم و همونطور ایستاده صبحانه خوردم

5 دقیقه گذشت 10 دقیقه گذشت و خانم نیومدند مسوول امور اداری که خودش واسه نوشتن سوژه ایه (دوشیزه ایی سی و چند ساله ،عقده ای و بیشتر شبیه مبصر یا کمی مهربانتر اگر نگاه کنیم شبیه حراست دانشگاه) در حالیکه اخمهاش از دست من تو هم بود نام خانم مورد نظر را صدا زد و به دنبال ایشان رفت نکند نیاز به سوانح سوختگی داشته باشد

من رو به همکار (آقا) عتیقه ی دیگر : طوریش شد،یعنی اینقدر سوخت؟

همکار: بعد پشت چشم آمدن گفت خوب سوخت دیگه

من: هاج و واج پشت یک صندلی خالی می نشینم و ادامه ی صبحانه ام را می خورم

چای نوشت : محل کار جدید من اسم شناخته شده ای دارد و هر که از دور بشنود در دلش می گوید خوش به حالش که البته اشتباه می کند در واقع بد به حال من و من که درون این شرکت هستم نیامده بدنبال راه فرار می گیردم .

1 نظرات:

مهدی گفت...

خوش به حالت
:دی
.
.
.
چرا این نظردونیِ تو جایی نداره واسه آدرس وبلاگ غیر بلاگر؟
tarlaan.blogfa.com

ارسال یک نظر