از سری ماجراهای آبدارچی شرکت ما


یک روز از آبدارچی تقاضای یه فنجون چایی داغ کردم و از آنجا که ساعت حدود 9 یا 10 بود از نظر ایشان این درخواست بی موقع نبود (بعد از ساعت 10 چون گرمشون می شد کتری را خاموش می کردند) از معدود دفعاتی بود که بدون غر زدن یه فنجون چایی اومد روی میز من ،چند دقیقه ای گذشت و من همچنان که غرق در صفحه ی کامپیوتر بودم لیوان چایی را برداشتم که بنوشم " > که چشمتان روز بد نبیند .هنوز رژ لب روز گذشته ام روی لبه ی لیوان بود؛آبدارچی را صدا زدم و گفتم این چه وضعیه که دوباره با چشمان دریده زل زد تو صورت من و گفت خوب از این کثافتکاری ها کم بمال که نمونه رو لبه ی لیوان و من چون متنبه شدم از آن پس دیگر دست به رژ لب نزدم و این بود نتیجه ی اخلاقی ای ماجرا

1 نظرات:

ناشناس گفت...

وای خدای من... عجب آدم باحالی!!!!!
خدایی این آبدارچی شرکت شما رو باید به عنوان نمونه بسپارن به موزه لوور یا موزه مادام توسو!
شاهکاریه....

ارسال یک نظر